معشوق من چون مرگ بر بالینم ایستاد
خط های بیقرار مورب اندامهای عاصی او را
در طرح استوارش دنبال میکنندمعشوق من
گویی ز نسل های فراموش گشته است گویی که تاتاری
در انتهای چشمانش پیوسته در کمین سواریست گویی که بربری
در برق پر طراوت دندانهایش مجذوب خون گرم شکاریست معشوق من
همچون طبیعت مفهوم ناگزیر صریحی دارد او با شکست من
قانون صادقانه ی قدرت را تایید میکند او وحشیانه آزاد ست
مانند یک غریزه سالم در عمق یک جزیره نامسکون او پاک میکند
با پاره های خیمه مجنون از کفش خود غبار خیابان را معشوق من
همچون خداوندی ‚ در معبد نپال گویی از ابتدای وجودش بیگانه بوده است
او زن یست از قرون گذشته یاد آور اصالت زیبایی
او در فضای خود چون بوی کودکی پیوسته خاطرات معصومی را بیدار میکند
او مثل یک سرود خوش عامیانه است سرشار از خشونت و عریانی
او با خلوص دوست می داردذرات زندگی را ذرات خاک را غمهای آدمی را
غمهای پاک را او با خلوص دوست می دارد یک کوچه باغ دهکده را
یک درخت را یک ظرف بستنی را یک بند رخت را معشوق من
انسان ساده ایست انسان ساده ای که من او را در سرزمین شوم عجایب
چون آخرین نشانه ی یک مذهب شگفت در لابلای قلبم پنهان نموده ام
تبادل
لینک هوشمند
برای تبادل
لینک ابتدا ما
را با عنوان
فریادسکوت و آدرس
faryadehsokot.LXB.ir
لینک
نمایید سپس
مشخصات لینک
خود را در زیر
نوشته . در صورت
وجود لینک ما در
سایت شما
لینکتان به طور
خودکار در سایت
ما قرار میگیرد.